روز های ترانه و اندوه

خاطرات یک عشق
 
درباره وبلاگ

 

آخرين نوشته ها

 

نويسندگان

 

پيوند ها

 

آرشيو مطالب

 

پيوندهاي روزانه

 

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 54
تعداد نظرات : 34
تعداد آنلاین : 1

Alternative content




 
غم انگیز ترین شادی

 اگر نگاه مهربان و گرم سایه های خیال را در سرداب فراموشی به یادگار گذاشتند و رفتند.

اگر کسی بار سفر بست , او را بدرقه کردند و تا آن سوی ندانم ها راهیش کردند.

اگر نگاه ساده ی پر رونق دلی باشد اما تیره و تارش کردند.

اگر در لحظه های سخت و طاقت فرسا دیگر پرنده ای پر نزد.

اگر غم انگیز ترین شادی ها را کشمکش هر روزه ی آدمی کردند و رفتند.

اگر ناله های خسته و زخمی را هم آغوش آینه کردند.

اگر نجیبانه ترین نگاه را هم پاتوق  تهمت های روزمرگی خود کردند.

اگر بال پریدن را از چشمان مغرور و معصومی گرفتند.

اگر قلبی را سوگوار شکستن بی صدای خویش کردند.

اگر کلاغ نفرت را دست آموز آشیانه ی دل کردند.

اگر از سوسو ی چراغی برای روشنایی مسیر خاموشی نیز دریغ ورزیدند.

اگر درد های دل دیگری را شماره کرده و با لذت خوشی های خود سایه ی تحقیر را تا نهایتش به تصویر کشیدند.

اگر آدمی را خسته از تکرار خروار خروار غم نمودند .

آری اگر سایه ی اجبار آدمی را تا ابد هم نشین خارها کرد.

اما باز هم من و تو:

تفاوت بین نگاهها را ترسیم خواهیم کرد و دل های شکسته را تعقیب .

دستهای احساس را هم آغوش تن سبز لحظه  ها خواهیم کرد و آرزو های خاموش شده را مست از باده ی بی نیازی خواهیم نمود.


دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:, توسط shima



نفسم

 نفسم

هر چه بیهوده مرا کشت ,

بسم بود ,

بسم !

نفس بی کسیم زنده دلان ,

قطع کنید!

این غبار سینه از روی زخم ,

پاک کنید.

به چه کار آید این چشمه خون؟

این تن مرده مرگ

که تن زنده من کرده چنین آواره

از کف سینه ام آرید بیرون

ببرید ,

ببرید ,

در بیابان سکوت!

زیر مشتی لجن و

سنگ سینه خاک کنید.


یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:, توسط shima



آغوش تو

 

وقتی منو در آغوش گرمت میگیری

تمام آرزو های دور دستم برام نزدیک به نظر می رسند.


شنبه 27 اسفند 1390برچسب:, توسط shima



پروانه

ز پروانه  آموز عاشق شمع بودن را

 


پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, توسط shima




پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, توسط shima



من و تو

خداوند روز اول خورشید را آفرید 

 

روز دوم زمین را آفرید

 

روز سوم ستارگان را...

 

روز چهارم آب را...

روز پنجم حیوان ها را... 

 

روز ششم گیاهان را... 

 

 

و روز هفتم چیزی را خلق نکرد

(فقط من و تو را برای هم آفرید)


پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, توسط shima



دوست

خستگی از روز های تکراری  را بهانه کردیم

و به هم سلام گفتیم

اما ای کاش سلام ما از یک رنگ و یک جنس می بود.

نگاهت برایم آشنا نبود اما خواستم که آشنای هم باشیم و تو خیلی  پیش تر از این  مسیر نگاهم را جستجو کرده بودی و چشمان من در حالیکه مست شده از عطر سحر گاهی اجابت و یکرنگی بودند به سوی تو می نگریستند.

آری ای دوست  ای کاش هنوز هم در نوشتن کلمه (دوست) ناتوان و عاجز بودیم  اما برای کویری  شدن آشیانه  دل یکدیگر اینقدر همت نمی کردیم و اکنون از اینکه  در آن برهه  از زمان غرق در فصل غفلت و بی خبری بودم احساس شعف می کنم چرا که حالا انبوه تکه ابرهای  سیاه نفرت  کمتر بر احساس ظریفم حکمرانی می کند و تو بدان که خاموش کردن چشم  های انتظار,شکستن لحظه های شاد و  سد  شدن برای حرف های تازه ی دیگری کار ساده ای نیست که اگر غیر از این بود روزگار نیز فراموش می کرد و آن را در قلب آینه ای خود به یادگار نمی گذاشت.

همه ی شتاب تو برای گفتن یک واژه بود و اکنون من آن واژه را شفاف تر از آنچه که تو می خواستی برایت می نگارم:

                                                                                                 (خدانگهدار)

 


پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, توسط shima



حکمت...

 

 

زندگی حکمت اوست!

چند برگی را تو ورق خواهی زد

ما بقی را قسمت

قسمتت شاد باد

 


پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, توسط shima



از یک دختربچه بدجوری کتک خوردم !


امروز سر چهار راه کـتـک بـدی از یـک دختـر بچـه ی هفـت سـالـه خـوردم ! اگه دل به درددلم بدین قضیه دستگیرتون میشه ...
پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم ! به زمینو زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی! زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و... خلاصه فریاد میزدم که دیدم یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمی رسید هی می پرید بالا و میگفت آقا گل ! آقا این گل رو بگیرید...

منم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد میزدم و هی هیچی نمیگفتم به این بچه ی مزاحم! اما دخترک سمج اینقد بالا پایین پرید که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد و سرمو آوردم از پنجره بیرون و با فریاد گفتم: بچه برو پی کارت ! من گـــل نمیخـــرم ! چرا اینقد پر رویی! شماها کی میخواین یاد بگیرین مزاحم دیگران نشین و ... دخترک ترسید و کمی عقب رفت! رنگش پریده بود ! وقتی چشماشو دیدم ناخودآگاه ساکت شدم! نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد! البته جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم!

ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم، اومد جلو و با ترس گفت: آقا! من گل نمیفروشم! آدامس میفروشم! دوستم که اونورخیابونه گل میفروشه! این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقد ناراحت نباشین! اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل بابای من میبرنتون بیمارستان، دخترتون گناه داره ...

دیگه نمیشنیدم! خدایا! چه کردی با من! این فرشته ی کوچولو چی میگه؟!

حالا علت سکوت ناگهانیمو فهمیده بودم! کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود، توان بیان رو ازم گرفته بود! و حالا با حرفاش داشت خورده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد!

یه صدایی در درونم ملتمسانه میگفت: رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمیکنه! ... اما دریغ از توان و نای سخن گفتن!

تا اومدم چیزی بگم، فرشته ی کوچولو، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد! اون حتی بهم آدامس هم نفروخت! هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهم زد روی قلبمه! چه قدرتمند بود!

همیشه مواظب باشید با کی درگیر میشید! ممکنه خیلی قوی باشه و بد جور کتک بخورید که حتی نتونید دیگه به این سادگیا روبراه بشین ...


جمعه 19 اسفند 1390برچسب:, توسط shima



just love pic

 


جمعه 19 اسفند 1390برچسب:, توسط shima



بدترین روز زندگی من!

دیروز صبح به دنیا اومدم...

به صورت فرشته ای که بالای سرم بود چشم دوختم...

اسمشو یادم اومد....مادر....شاید....

پیشونیم رو بوسید و منو به دست فرد دیگه ای سپرد...

پدربود....شاید....

وقتی وارد دنیا شدم لبخند زدم....

بدون اینکه بفهمم وارد چه مکانی شدم....

بدون اینکه بدونم بعدها به ازای هر خنده گریه میکنم....

حالا اینجام...

امروز هم بدترین روز زندگی منه...

روزی که از خدا...جداشدم...

به خودم دلداری میدم...

این هم میگذره!


پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:, توسط 



i love u my love


پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:, توسط shima



طفلک دل من

با دلم گفتم ای دل پریشونم

یه پارچه دردی نگو نمیدونم

گفتم که ای دل  دله غافل راهه عاشقی راه سوختنه

بیراهه نرو کارت باختنه

رفت و رفت و باخت                 رفت و رفت و سوخت

طفلک دلم دله برگ گل من          کی باورش بود بازیچه بودن؟

رفت و رفت و رفت مثل تشنه ها اما جای آب روی شعله ها

لرزیدو لرزید تو قاب سینه

با لرزه ها گفت دل کارش اینه

دل اگه دله کارش مشکله اگه نلرزه از خاک و گله

دل که دل باشه می سوزه

دل که دل باشه می بازه

 


یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:, توسط shima



تولدی دیگر

ای کاش آخرین نگاه من آخرین غم تو باشد اگر چه آخرین نگاه تو اولین غم من است.

گفتی از سردی مهر بنویس نگاشتم.

گفتی از باغ افسرده ی روح  بنویس نگاشتم.

گفتی از شهر خاموش خیال بنویس نگاشتم.

گفتی از خاموشی قفس تن بنویس نگاشتم.

گفتی از خانه ی بی روح زمان بنویس نگاشتم.

گفتی از آینه های دودی دل ها بنویس نگاشتم.

گفتی از جبر زمان بنویس نگاشتم.

گفتی از سیاهی قلم روزگار بنویس نگاشتم.

گفتی از نوای رود های بی آب بنویس نگاشتم.

گفتی از تعصبهای خشک مذهب بنویس نگاشتم.

گفتی از هوس های پوچ نفس بنویس نگاشتم.

گفتی از نگاه های پنهان شده در بن خار ها بنویس نگاشتم.

گفتی از ...........بنویس نگاشتم.

و اکنون برای تو :

برای تو که وجودت تجلی روشنایی است جمله ای می نگارم جمله ای که :

- حس لطیفش مرهم غربت و تنهایی روحت می شود.

- ابدیت را در وجودتشکوفا سازد.

- و از سایه های ذهنت به روشنایی محض می رسی.

و تو ای رفته به سمت غروب از دره ی جانکاه تنهایی هایت بیرون بیا و در جستجوی لحظه ی گم شده ات باش , لحظه ای که صدایش در همین نزدیکی ها , در میان باغ زندگیت طنین انداز است و در میان باغ زندگیت طنین انداز است و در میان طوفان بیداری هایت سرگشته.

چشم های خواب آلوده ات را صادقانه به سوی ویرانه ی زندگیت بینداز و قدم های آن لحظه را با گوش دلت احساس کن.

آؤی در جستجوی لحظه ی گم شده ات باش لحظه ای که وجودت همچون تاریکی هولناکی بر آن سایه انداخته است.

آری خیلی وقت است که او را به دنیای فراموشی های ذهنت سپرده ای و من خیلی پیش تر از این در همه ی لحظات غرق در شوق چنین لحظه ای بودم;

                                    لحظه ای که با  لحن ساده ی عشق به تو بگویم:

                                                       تولدت مبارک

 


دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:, توسط shima



مسافر

تو هنوز در سفری و من در اتاقک ذهن پاک خویش با خیال ها هم سفرم.

تو هنوز در فکر ساختن قایق هستی و من در ذهن خویش مسافر این قایقم.

(به کجا سفر کرده ای؟)

دیشب با شب و سکوت هم سخن بودم,

نشانی از تو داشتند.

می دانم آری می دانم از سایه ی آدمک ها گریزانی و با شب هم نشین.

ای کاش می توانستم مرهمی برای زخم های احساس تو باشم.

ای کاش میتوانستم نغمه ای از دلتنگی های تو باشم.

ای کاش می توانستم تولدی از لبخند برای لحظه های سخت تو باشم.

ای کاش می توانستم روزنه ای از امید در دل نا امیدت باشم.


جمعه 5 اسفند 1390برچسب:, توسط shima